جدول جو
جدول جو

معنی نیم دست - جستجوی لغت در جدول جو

نیم دست
تخت، مسند، برای مثال دست آفت بدو چگونه رسد / تا در او نیم دست دستور است (انوری - ۶۷)، نیمکت
تصویری از نیم دست
تصویر نیم دست
فرهنگ فارسی عمید
نیم دست
(دَ)
مسند کوچک. (رشیدی) (جهانگیری) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات). تخت خرد. مسند خرد. (فرهنگ خطی). چه، دست به معنی صدر و مسند عالی است. (برهان قاطع) (آنندراج) :
دست آفت بدو چگونه رسد
که در او نیم دست دستور است.
انوری (از انجمن آرا).
، نصف واحد کامل از چیزی مانند نیم دست صندلی یعنی سه صندلی. (از فرهنگ فارسی معین). نیمی از یک دست ابزار خانه. رجوع به دست شود
لغت نامه دهخدا
نیم دست
((دَ))
تخت، مسند کوچک
تصویری از نیم دست
تصویر نیم دست
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیک دخت
تصویر نیک دخت
(دخترانه)
دختر خوب و نیکو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیم تخت
تصویر نیم تخت
نیمکت، صندلی پهن که چند نفر بتوانند روی آن پهلوی هم بنشینند، نیم تخت، نیم دست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم دار
تصویر نیم دار
لباسی که مدتی بر تن کرده باشند، کارکرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش دست
تصویر پیش دست
پیشکار، مددکار، معاون، آنکه در امری یا کاری زودتر از دیگری اقدام کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام دست
تصویر خام دست
تازه کار، بی تجربه، برای مثال نشاید دید خصم خویش را خرد / که نرد از خام دستان کم توان برد (نظامی۲ - ۲۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرم دست
تصویر سرم دست
کسی که از بسیاری کار کردن دستش پینه بسته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مست باخبر. (آنندراج). آنکه کاملاً مست نشده باشد. (ناظم الاطباء). سرخوش. (یادداشت مؤلف). می زده. شاد و شنگول. تردماغ. که می در او اثر کرده است اما از پایش نینداخته:
همی تاخت بهرام خشتی به دست
چنانچون بود مردم نیم مست.
فردوسی.
سکندر بیامد ترنجی به دست
از ایوان سالار چین نیم مست.
فردوسی.
نیاطوس از آن جایگه برنشست
به لشکرگه خویش شد نیم مست.
فردوسی.
دو بادام و سنبلش بابل پرست
یکی نیم خواب و یکی نیم مست.
اسدی.
همدم ما گر به بوی جرعه مستی شد تمام
ما ز دریا نیم مستیم و ز همدم فارغیم.
خاقانی.
همه نیم هشیار و شه نیم مست
همه چرب گفتار و شه چرب دست.
نظامی.
نیم شبی سیم برم نیم مست
نعره زنان آمد و در درشکست.
عطار.
یکی غایب از خود یکی نیم مست
یکی شعرخوانان صراحی به دست.
سعدی.
یکی سرگران آن یکی نیم مست
اشارت کنان این و آن را به دست.
سعدی.
تو ترک نیم مستی من مرغ نیم بسمل
کام تو از من آسان کار من از تو مشکل.
شاه قوام الدین.
- نیم مست شدن، شاد و با نشاط شدن. سرخوش گشتن. تر دماغ شدن:
وز آن هر یکی دسته ای گل به دست
ز شادی و از می شده نیم مست.
فردوسی.
- ، گیج و گم شدن:
چون شدم نیم مست و کالیوه
باطل آنگاه نزد من حق بود.
خطیری یا حصیری
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
نوعی از پارچه و جامۀ تنک و ملایم است که آن را به شیرازی نرمه گویند. (برهان قاطع) (از فرهنگ نظام) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامه و پارچۀ تنک نازکی است که نرمه هم گویند. (فرهنگ خطی) :
چو دال شرب سفید است و نرم دست بنفش
بیا بنفشه و نرگس به گلستان بنگر.
نظام قاری.
نرم دستی که به هجرانش شب اندر روزم
تافته روز من و مانده به عشقش افکار.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ)
نیم وجب. نصف شبر. (ناظم الاطباء). الفتر. (دستورالاخوان) ، بالش کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم کشت
تصویر نیم کشت
آنکه کاملا کشته و ذبح نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم پخت
تصویر نیم پخت
نیم پخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم تخت
تصویر نیم تخت
نیمکت، تختی کوچک که بر بالای آن خوابند
فرهنگ لغت هوشیار
موسی دست گره گشا آنکه در کار ها مانند موسی 4 ید بیضا کند کسی که امور را بنیکی و خوبی انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم قسمت
تصویر نیم قسمت
نیم وچمک
فرهنگ لغت هوشیار
خامکدست: نویسنده نکارگر آنکه با قلم کار کند چون خطاط نقاش نویسنده: شقایق کش لوح جام و سبو قلم دست طراحی رنگ و بو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم راست
تصویر نیم راست
چیزی که کاملا راست بلند نشده، پرده ایست از موسیقی قدیم: (گفتی ازان قول که قوال راست گفتی گه درست گهی نیم راست) (امیرخسرو. جها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرم دست
تصویر سرم دست
کسی که از بسیار کار کردن دستهایش پینه بسته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه دست
تصویر سیه دست
بخیل لئیم، رذل فرومایه، شوم نامبارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دست
تصویر پیش دست
سبقت گیر، مقدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیر دست
تصویر زیر دست
آنکه تحت امر دیگری به کار پردازد فرودست خدمتگذار، خوار و ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو دست
تصویر دیو دست
تیز دست، دست دیو ید شیطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم مست
تصویر نیم مست
آنکه کاملا مست نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم بدست
تصویر نیم بدست
نی موجب نصف شبر، بالش کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرم دست
تصویر نرم دست
نوعی پارچه تنگ وملایم نرمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم دار
تصویر نیم دار
کار کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیم دست
تصویر کلیم دست
((~. دَ))
مبارک دست، کامیاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرم دست
تصویر سرم دست
((س رَ. دَ))
کسی که از کار کردن زیاد دستهایش پینه بسته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیر دست
تصویر زیر دست
Subordinate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زیر دست
تصویر زیر دست
подчинённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زیر دست
تصویر زیر دست
untergeordnet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زیر دست
تصویر زیر دست
підлеглий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زیر دست
تصویر زیر دست
podporządkowany
دیکشنری فارسی به لهستانی