- نیم دست ((دَ))
- تخت، مسند کوچک
معنی نیم دست - جستجوی لغت در جدول جو
- نیم دست
- تخت، مسند،
برای مثال دست آفت بدو چگونه رسد / تا در او نیم دست دستور است ، نیمکت(انوری - ۶۷)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نوعی پارچه تنگ وملایم نرمه
نی موجب نصف شبر، بالش کوچک
آنکه کاملا مست نشده
تیز دست، دست دیو ید شیطان
آنکه تحت امر دیگری به کار پردازد فرودست خدمتگذار، خوار و ذلیل
سبقت گیر، مقدم
کسی که از بسیار کار کردن دستهایش پینه بسته باشد
بخیل لئیم، رذل فرومایه، شوم نامبارک
پیشکار، مددکار، معاون، آنکه در امری یا کاری زودتر از دیگری اقدام کند
لباسی که مدتی بر تن کرده باشند، کارکرده
کسی که از بسیاری کار کردن دستش پینه بسته باشد
نیمکت، صندلی پهن که چند نفر بتوانند روی آن پهلوی هم بنشینند، نیم تخت، نیم دست
خامکدست: نویسنده نکارگر آنکه با قلم کار کند چون خطاط نقاش نویسنده: شقایق کش لوح جام و سبو قلم دست طراحی رنگ و بو
موسی دست گره گشا آنکه در کار ها مانند موسی 4 ید بیضا کند کسی که امور را بنیکی و خوبی انجام دهد
نیمکت، تختی کوچک که بر بالای آن خوابند
نیم پخته
آنکه کاملا کشته و ذبح نشده
نیم وچمک
چیزی که کاملا راست بلند نشده، پرده ایست از موسیقی قدیم: (گفتی ازان قول که قوال راست گفتی گه درست گهی نیم راست) (امیرخسرو. جها)
کار کرده
تازه کار، بی تجربه، برای مثال نشاید دید خصم خویش را خرد / که نرد از خام دستان کم توان برد (نظامی۲ - ۲۰۲)
Subordinate
подчинённый
untergeordnet
підлеглий
podporządkowany
subordinado
subordinato
subordinado